نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

پیله چینی

آخر هفته ای که گذشت خونه بابابزرگ حسینی بودیم.البته قبلش خاله زری با مهدی خونمون بودن وباهم رفتیم خونه بابابزرگ.طبق سالهای گذشته بابای من کرم ابریشم پرورش میداد وجمعه وقت برداشتش بود.یه روز وب بهاری با گرمای دلچسب ومحیطی بسیار زیبا.به تو که خیلی خوش گذشت.همراه آراد جون کلی شیطونی کردین.البته بگما که بعضی وقتها باهم در جنگ بودینواز هر چیزی ما باید دوتا میداشتیم مثه توپ،ماشین.....ولی در کل خوب بود وخداروشکر بازده محصولم عالی بود. پسرکم این چند مدت حرف زدنهات فوق العاده شده وهمه از این پیشرفتت تعجب میکنن.خیلی خوب همه مسایل رو درک میکنی وبا یکبار گفتن یاد میگیری،به قول خاله زری مثه جاروبرقی میمونی ودر طول شبانه روز از هر چی که دستت بی...
25 خرداد 1394

شرح یکهفته مهمونی

پسر قشنگم هفته گذشته هفته پر ماجرایی بودبرای ما.غروب یکشنبه همراه بابامهدی راهی خونه بابابزرگ حسینی شدیم.صبح دوشنبه رفتیم رامسر تا من بعد مدتها مدرکمو بگیرم که بعد 5سال هنوز موقتش صادر شده بود وفقط همون رو گرفتم.دلم برای رامسر تنگ شده بود،چقدر عوض شده بود وچقد قشنگتر. سه شنبه بعد ازظهرمولودی داشتیم به مناسبت تولد آقا امام زمان.خوب بود.عزیزجونی یه نذر 40ساله داره که هر سال به لطف آقامون به خوبی وخوشی برگزار میشه.شب هم به خاطر اینکه دایی رضا وخاله زری اومده بودن یه تولد مختصرم اونجا برات گرفتیم.اونم خوب بودگرچه قربونتون برم شما کوچولوها مزه همه چیز رو از بین میبرین. عصر چهارشنبه هم که عقد دختر خاله ام راحله که شما صداش میکنی را...
16 خرداد 1394

یکهفته در ترک

مامانی دقیقا یکشنبه گذشته بود که دیگه به جد تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت.روز خیلی سختی بود.حال خودم از تو بدتر بود هم درد جسمی داشتم وهم حس دلتنگی برای در آغوش گرفتنت.خیلی بد بود.به لطف خدا کم کم از یادت رفت گرچه هنوز بهونه اشو میگیری ولی دیگه قانع شدی که نیست وازم آب میخوای.منم این یه هفته دایم با چسب زخم هستم که اگه یهو احوالشو گرفتی بهت نشون بدم.شانسی که داشتم این بود که شما فقط از سمت راست میخوردی وحس بد پرشدن فقط یک سمت بود واز سمت چپ راحت بودم چون فوق العاده درد داشت موقع بغل کردن ومنم فقط از سمت چپ بغلت میکردم و همشم مراقب بودم که مبادا یهو بهم از سمت راست بچسبی. یه شب بعد اون شبم کرکره تختو بالا زدم چون به تخت ما چسبیده بود ومن بر...
10 خرداد 1394

ناامیدی

پسر گلم الان نزدیک دو هفته است که بلاگفا دچار مشکل شده.از اونجاییکه من خیلی این محیط رو دوست دارم ویه جورایی بهش عادت کردم و خیلی چیزهای تو از یادم داشت میرفت تصمیم گرفتم بیام اینجا.کاش زودتر اقدام میکردم.خیلی راحتتره،آپلود عکس،نوشتاری وکلی امکانات راحت دیگه.فقط چند تا از مطالبم رو تونستم از اون محیط به اینجا انتقال بدم.باقی همونجا موند.محیط وب منم اینجا زیاد رو به راه نیست.خواستم به پیشنهاد یکی از دوستان باقی مطالب رو کپی کنم که دیدم نمیشه وآرشیوها باز نمیشه.خیلی ناراحتم.یعنی میشه امیدوار بود که درست بشه؟کاش منم مثه بعضی از دوستان مطالب رو دستی هم مینوشتم ولی برای اومدن به اینجا وقت ندارم چه برسه بخوام دفتر بردارم وبنویسم وشمام قربونت بر...
10 خرداد 1394

خندوانه

عشقم ساعت6صبح از خواب بیدارشدی وتو خواب یه ریز میگفتی ایندونه ایندونه گمونم خواب هندونه دیده بودی رفتم برات آوردم تو هم یه گاز زدی وچشماتو بستی .تاچند دقیقه همینطور تو دستت بود تا دوباره خودت دادی بهم وخوابیدی.منم حسش نبود برم ودوربین بیارم به همین خاطر باگوشیم انداختم که اونم کیفیتش خوب نیست.ولی محض خنده میذارم برات ...
8 خرداد 1394

گریه

مامانی دیروز باهم رفتیم بیرون که شما قدم بزنی هم حال وهوات عوض شه هم من کمی خرید کنم ولی از وقتی پامون رو بیرون گذاشتیم شما بغل بغل گفتی ومنم طبق تجربیات قبل فهمیدم که امروز روز تو نیست.از اول خیابون جلوی یه مغازه جاروی دسته بلند دیدی واز اونجاییکه یکی از لوازم مورد علاقه ات همین جاروی لعنتیه گیر دادی که برداری وجارو کنی ومنم هر چی میگفتم برو جارو کن خجالتت میومد.در ادامه راه گریه وگریه که دیگه به حد انفجار رسیدی ومدام تاکید که بریم خونه.منم دست از پا درازتر با دوستم که اون با دوتا بچه عین خیالش نبود وبچه هاش با تعجب تو رو نگاه میکردن خداحافظی کردیم وبرگشتیم وتوهمینطور گریه های از ته دل سر دادی.هرکی از پیش ما رد میشد میگفت اوخی.نه میتونست...
8 خرداد 1394

خواب رو پا

پسر قشنگم امروز بعدیکسال و9ماه شما رو پای من خوابیدی.اینقد حس قشنگی بود.دوره نوزادی رو پام میخابیدی ولی از4ماهگی حتما باید پیشت دراز میکشیدم تا بخوابی وبعد یکسال حتما باید شیر میخوردی.این روزها که از شیر دارم میگیرمت هنوز به قلق خاصی نرسیدیم که امروز رفتم بالیش آوردم وتو هم اومدی روش دراز کشیدی وخوابیدی.اینقد حس خوبی بود.خیلی بهم چسبید. قشنگم یه دنیا عاشقتم.پسر2ساله من
4 خرداد 1394

دامنه لغات پسری تا پایان2سال

پسرم گرچه همه بچه ها شیرین زبونن وبرای پدر ومادراشون یه دونه ولی اینارو اینجا مینویسم برای دل خودم که یادم نره پسرم چه کلماتی میگفته؛ نمیدونم چه اصراری داری که منو شربیت صداکنه چون همه برات میخندن تو توی خونه راه میری ومسخره وار میگی شربیت ومنو صدامیکنی قند=اند خیار=ایاق شکم=شیمینا آدامس=آمیسا چای=داشی مجتبی=موشنا گل=دل شکلات=شوداغ باز کلمه های دیگه هم هست که هر وقت یادم اومد میام اینجا اضافه میکنم که برام بمونه. عاشق نقاشی کردنی.تموم مبلهامون رو خودکاری کردی.رو بدنت که دیگه نگو. عاشق توپی ومن در تعجبم از شوتهات که خیلی حرفه ای شوت میکنی وما نمیدونیم تو این سن این خوبه یا فوق خوبه.از اون تعریفهای مامانی کر...
3 خرداد 1394

صدای قدمهای تو

پسرکم بااومدن فصل بهار همش احساس شور وشعف خاصی داشتم.نمیدونستم که کوچولوی خونه ماهم قدمهای نازشو تو همین فصل بر چشم مامیذاره وزندگی مارو هزاربار شیرینتر وپرمعناتر میکنه. عشقم این روزها هر دوتای ما داریم اذیت میشیم.شمارو از شیر دارم میگیرم.از دیروز دیگه اصلا بهت ندادم.روزش کمی بهتر بودی ولی شب باز همون گریه های وحشتناک برای شیر.دلم خیلی میسوخت ولی با خودم جنگیدم.باور کن بینهایت اذیت میشدم تو خواب.دندونای تیزت پدرمو در آورده.انگار سوزن فرو میکردن.این چند روز آخرم به حدی حرص داشتی که هر بار شیر خوردنت مساوی بود با1ساعت ونیم زمان . از صبح حال خودم خیلی بده.انگار آنفولانزا گرفتم.بینهایت درد دارم.نمیدونم به خاطر شیره یا چیز دیگه...
3 خرداد 1394